غزل ۱۶۲۳ مولانا
۱ هَذیان که گفت دشمن به درونِ دلْ شنیدم پِیِ من تَصوّری را که بِکَرد هم بِدیدم ۲ سگِ او گَزید پایم، بِنِمود بَسْ جَفایَم نَگزَم چو سگْ من او را، لبِ خویش را گَزیدم ۳ چو به رازهایِ فَردانْ بِرَسیدهام چو مَردان چه بدین تَفاخُر آرَم که به رازِ او رَسیدم؟ ۴ همه […]